محل تبلیغات شما

حدود ساعت ۵ و ۴۰ صبح دو سه تا پرنده ی خوش صدا حدود ده دقیقه خودندن آسمون تازه داشت از آبی تیره ب آبی روشن درمیومد یه رنگ م شرق آسمون قرمز و بنفش بود دوباره صدای قشنگ اون پرنده ها دقیقا ساعت ۵و ۵۹ دقیقا در لپتاپو بستم. و بالاخره موفق شدم هر ۶ تا مقاله رو بالاخره جمع بندی کنم. کمتر از دوساعت خوابیدم بعد حاضر شدم که برم بیمارستان شریعتی.قرارم با دکتر گرامی فر ساعت ۱۰ بود. با اینکه ب موقع از خواب بیدار شدم ولی حواس پرتیم و یه کمیم شاید بدشانسی باعث شد ب موقع ب اتوبوس نرسم، اتوبوس دومم سر اینکه یادم اومد اون کارت بلیطی که توش شارژ داره رو برنداشتم از دست دادم! خلاصه تا برسم بیمارستان این مدل خنگ بازیا سرم اومد و کلی استرس داشتم.مجبور شدم زنگ بزنم به دکتر و بهش بگم ببخشید که یه رب بیس دقیقه دیرتر میرسم‌ رو پل عابر گیشا ب خودم گفتم مثل اینکه امروز روز من نی‌. ولی بلافاصله دوباره ب خودم گفتم غلط کرده امروز، امروزم روز منه! هر روز که هستم روز منه! سر سه چار تا اتفاق بد تو کمتر از یه ساعت نباید برای کل روزم تصمیم بگیرم! الان از پیش دکتر برگشتم، درهای جدیدی از پایان نامه ب روم گشوده شد و با راهنمایی یه خانم دکتر دیگه مسیرم مشخص تر شد‌ ینی میگم اون علافی هایی ک تو مسیر کشیدم و استرسی ک سر دیر رسیدن داشتم انقدر زیاد بود ک میتونستم ب خاطرش گریه کنم ، مخصوصا اینکه گرمای هوا و سنگینی لپتاپم و درد کمرم که هر چند وقت یه بار سرو کلش پیدا میشه هم اوضاع رو شدید تر کرده بود ولی خودمو الان بیشتر دوست دارم. سطح تحملم تو شرایط سخت یه لول رفت بالا و کل روزم رو ب خاطر اتفاقای بد دومینووار یه ساعت تخمی ب فنا ندادم! ینی میگم شاید بشه آدم خودش دومینوی اتفاقای بد زندگیش رو کنترل کنه. جلو افتادن دومینوی بعدی رو بگیره خشم و ناراحتی و استرسشو کنترل کنه. و پاداششم این باشه الان خیلی شل و ریلکس زیر باد کولر لم داده باشه و با یه لبخند نسبی این متنو واسه خودش بنویسه و ب خودش بگه آفرین ملی که ادامه دادی

ادامه بده (:

مشکوک بع ایست قلبی

همیشه با تبریکات اشکمو درمیاری!

احساسات شلخته ی عزیزم

ب ,یه ,رو ,ساعت ,اینکه ,روز ,کمتر از ,ینی میگم ,روز منه ,اتفاقای بد ,کنترل کنه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شوتوکان جهانی (WUKA)ساساکی ها شوتوکان