محل تبلیغات شما



چند روز پیش بلاگفا بالانمیومد و صفحه ی دلنشین پیوندها میومد

همون لحظه یه سکته رو  رد کردم

اگه بلاگفا میترکید این میشد دومین باری که همه ی خاطراتم محو و ناپدید میشدند.

کلی ارزو کردم که حال بلاگفا خوب بشه

به خودم قول دادم تا درست شد بیام و همه ی نوشته هامو کپی کنم یه جا.

خدارو شکر درست شد (:

تا خرره تو دیتاهای پایان نامم غرق شدم و از صب تا غروب بیمارستانم.

با تشکر از تعطبلات پیش رو 

وقت کردم امشب واسه خودم یه لیوان چایی مشتی بریزم

بیام بالا پشت بوم دایی اینا

پاهامو بندازم رو هم و تو این هوا که حالش داره روز به روز بهتر میشه،

با یه مدل خستگی دلپذیر

مطالب وبلاگمو کپی کنم.

پ.ن: خستگی دلپذبر انگونه از خستگی را گویند که شخص خسته از کارهایی که موجب خستگی فیزیکی بدن او شده، خوشحال است!

ما بریم مطالبو کپی بگیریم! یا خدا معلوم نی چقدر طول بکشه

حجم مطالب یه طرف

خطر غرق شدگی در خاطراتم یه طرف


Maman Khoobam:
ب دختر
وقتی اولین بار خبر امدنت را شنیدم فقط و فقط پرسیدم سالمهو پرستار مهربان گف.سالم و زیبا و دوستداشتنی

وقتی برای اولین بار دیدمت بوسیدمت و دستهای کوچکت را در دستانم فشردم و بار ها و بارها بوسیده بر ان زدم

یکی گف شسته نشدهچه حرفی.تو جزئی از من بودی و تو مال من بودی.بارها و بار ها وسواس گونه جز جز بدنت را وارسی کردم که مبادا مشکلی داشته باشی.

باورم نمیشد از لطف خدا و من شکاکانه میترسیدم و هنوز باور نداشتم لطف و هدیه اش راکه بهترین هدیه بودی ونمیدانی چقدر شاد و مغرور بودماز عنایت خدااز محبت خدا از مرحمت و لطف خدا

وسواس گونه مراقبت بودم که مبادا در نگهداری این لطف عظیم کوتاهی کنم.

اخرین دستورات علمی را اجزا میکردم

برایت نقشه ها میکشیدم و تمام ارزوهایی را که برای خودم دست نایافتنی بود برایت آرزو میکردم و ب خودم قول دادم نگذارم و نگذارم هر انچه مرا در طفولیت و نو جوانی و جواتی ازارم داد برایت پیش اید.

تو شاهزاده خانمی بود از ماهو من عزم کرده بودم تو را چون یک شاهزاده خانم مراقبت کنم.و حالا میگویم تولدت هزاران بار مبارک الهی شاد و سلامت باشی و قدردان الطاف خداومند

حدود ساعت ۵ و ۴۰ صبح دو سه تا پرنده ی خوش صدا حدود ده دقیقه خودندن آسمون تازه داشت از آبی تیره ب آبی روشن درمیومد یه رنگ م شرق آسمون قرمز و بنفش بود دوباره صدای قشنگ اون پرنده ها دقیقا ساعت ۵و ۵۹ دقیقا در لپتاپو بستم. و بالاخره موفق شدم هر ۶ تا مقاله رو بالاخره جمع بندی کنم. کمتر از دوساعت خوابیدم بعد حاضر شدم که برم بیمارستان شریعتی.قرارم با دکتر گرامی فر ساعت ۱۰ بود. با اینکه ب موقع از خواب بیدار شدم ولی حواس پرتیم و یه کمیم شاید بدشانسی باعث شد ب موقع ب اتوبوس نرسم، اتوبوس دومم سر اینکه یادم اومد اون کارت بلیطی که توش شارژ داره رو برنداشتم از دست دادم! خلاصه تا برسم بیمارستان این مدل خنگ بازیا سرم اومد و کلی استرس داشتم.مجبور شدم زنگ بزنم به دکتر و بهش بگم ببخشید که یه رب بیس دقیقه دیرتر میرسم‌ رو پل عابر گیشا ب خودم گفتم مثل اینکه امروز روز من نی‌. ولی بلافاصله دوباره ب خودم گفتم غلط کرده امروز، امروزم روز منه! هر روز که هستم روز منه! سر سه چار تا اتفاق بد تو کمتر از یه ساعت نباید برای کل روزم تصمیم بگیرم! الان از پیش دکتر برگشتم، درهای جدیدی از پایان نامه ب روم گشوده شد و با راهنمایی یه خانم دکتر دیگه مسیرم مشخص تر شد‌ ینی میگم اون علافی هایی ک تو مسیر کشیدم و استرسی ک سر دیر رسیدن داشتم انقدر زیاد بود ک میتونستم ب خاطرش گریه کنم ، مخصوصا اینکه گرمای هوا و سنگینی لپتاپم و درد کمرم که هر چند وقت یه بار سرو کلش پیدا میشه هم اوضاع رو شدید تر کرده بود ولی خودمو الان بیشتر دوست دارم. سطح تحملم تو شرایط سخت یه لول رفت بالا و کل روزم رو ب خاطر اتفاقای بد دومینووار یه ساعت تخمی ب فنا ندادم! ینی میگم شاید بشه آدم خودش دومینوی اتفاقای بد زندگیش رو کنترل کنه. جلو افتادن دومینوی بعدی رو بگیره خشم و ناراحتی و استرسشو کنترل کنه. و پاداششم این باشه الان خیلی شل و ریلکس زیر باد کولر لم داده باشه و با یه لبخند نسبی این متنو واسه خودش بنویسه و ب خودش بگه آفرین ملی که ادامه دادی

ادامه بده (:


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اشعار و دل نوشته های بیژن جورمند